رسم وصل

پایگاه رسمی اشعار و آثار شاعر و ذاکر اهل بیت(ع) وحید قاسمیان

رسم وصل

پایگاه رسمی اشعار و آثار شاعر و ذاکر اهل بیت(ع) وحید قاسمیان

۵ مطلب با موضوع «مثنوی ها» ثبت شده است

خُفتیم به گهواره شب افتادیم

از اسب نه از اصل، عجب افتادیم

این است عذاب خواب غلفت آور

از قافله انگار عقب افتادیم

 

افسوس هی افسوس شهادت خوردیم

هر روز فقط حرص سعادت خوردیم

ای ننگ به این زندگی تکراری

بدجور، بد از بازی عادت خوردیم

 

شرّیم به اندیشه شرر باید زد

یکبار به سر فکر خطر باید زد

این نفس که ما را به زمین کوبیده ست

از ریش نه از ریشه تبر باید زده

 

دیروز پر از شوق پریدن بودیم

آن روح که در جسم دمیدن بودیم

سرمست، سبکبال و سبک تن بودیم

افسوس که نزدیکِ رسیدن بودیم

 

ای کاش شبی به سیم آخر بزنیم

در رقص، قفس شکسته و پر بزنیم

برخیز زمین دایره ای از مین است

ای کاش شبی دوباره معبر بزنیم

 

اعزام و صفوف شب شکن یادت هست؟

از خونِ جوانان وطن یادت هست؟

از کوچه و پس کوچه ی این آبادی

رفتند چو آهوی خُتن یادت هست؟

 

عیّارترینهای محل ها رفتند

آن مرد ترین مرد عمل ها رفتند

دیدی چه خرامان ز غبار اسپند

مدهوش از آغوش و بغل ها رفتند

 

رفتند عجب روی ادا را بردند

انگار که از نای صدا را بردند

خفتیم در آغوش عدم، حرف، ادا

رفتند از این شهر خدا را بردند

 

ای کاش زمان به آن زمان بر می گشت

بر جسم مریض کوچه جان بر می گشت

بابای شهیدی که از آبادی رفت

با تک پسرش از آسمان بر می گشت

 

ای کاش مرام شهدا برگردد

از عرش امام شهدا برگردد

ای کاش که آقای سفر کرده ی ما

همراهِ تمام شهدا برگردد

۰ نظر ۰۴ خرداد ۰۳ ، ۲۳:۲۹

بار دیگر از شهادت گفته ام

از حماسه از رشادت گفته ام

از شعور و سرفرازی گفته ام

از شُکوه عشق بازی گفته ام

از صداقت از حقایق گفته ام

قصه ی صدها شقایق گفته ام

گفته ام از مردی و مردانگی

از هزاران غیرت و آزادگی

از سلحشوری یاران شهید

گفته ام شعری که می باید شنید

آنچه در این شعر موزون من است

غصه های این دل خون من است

یاد آن ایام و آن دوران بخیر

یاد یکّه تازیِ یاران  بخیر

یاد ایثار و رشادت ها بخیر

یاد خونین شهادت ها بخیر

یاد اعزام بسیجی ها بخیر

یاد اشک مادران ما بخیر

زنده بادا تا ابد پیکارشان

زنده بادا همت و ایثارشان

زنده بادا تا ابد اعجازشان

تا ابد پاینده آن پروازشان

یاد کلهر یاد احسانی نژاد

در دل ما تا ابد پاینده باد

الغرض جایی درون سینه ام

مانده بغضی از غم دیرینه ام

تا به کی باید نگفت و غصه خورد

همچو کبکی سر به زیر برف بُرد

تا کجا باید حقایق را ندید

هجرت مردان عاشق را ندید

شهر ما روزی هوای جنگ داشت

در خودش شور و نوای جنگ داشت

شهر ما روزی پر از پروانه بود

شهر ما اینگونه کی ویرانه بود

کی خیانت بود و تزویر و ریا

کی جفا بود و جفا بود و جفا

روزی اینجا در فضای شهر ما

در میان خانه ها و کوچه ها

بوی اسپند و گلاب و بوی عود

از تن هر خسته ای غم می ربود

روزی اینجا این همه بلوا نبود

شهر ما آلودة مُد ها نبود

روز شب در خانه هامان غم نبود

غیرت و مردانگی ها کم نبود

فقر فرهنگی چنین بی حد نبود

کبر و صد رنگی چنین بی حد نبود

آن زمان دل با عمل دمساز بود

عشق و یکرنگی طنین انداز بود

الغرض بی غلّ و غش  واویلتا

از نفاق و فتنه اش واویلتا

عده ای سرگرمِ در دنیا شدند

عده ای پژمرده از غم ها شدند

حُب دنیا بر دل و جان ها نشست

حرمت نان و نمک در هم شکست

عده ای هم دست اهریمن شدند

ظاهراً دلسوز این میهن شدند

آنچه این خسته کند نجوا کنون

در دل باشد که می آید برون

شیوه مردانگی آزادگی ست

مرد حق بودن بسی در سادگی ست

از چه در اینجا خیانت بی حد است

این کجا اسلام ناب احمد است

عده ای با نام دین سر می بُرند

نان مردم  می بُرند و می خورند

عده ای محتاج نان و روزی اند

عده ای دنبال مال اندوزی اند

عده ای دیوانة پست و مقام

عده ای هم دشمن خط امام

عده ای با دین تجارت می کنند

روز و شب بی وقفه غارت می کنند

این چه نوع آئین مردم داری است

این کدامین شیوه همیاری است

حیدری بودن کجا این گونه است

تا به کی باید ز مردم دیده بست

از علی هر دم زدن دم بی عمل

همچو زنبوری بود پاک از عسل

شرط دینداری اطاعت کردن است

از علی خالص حمایت کردن است

تحت فرمان ولی بودن چه شد

خادم و یار علی بودن چه شد

پیشی از رهبر گرفتن غفلت است

این جفا بر عزّت یک ملت است

مردمی بودن مرام مهدوی ست

این چنین بودن پیام رهبری ست

اینک این برهه که عصر آخر است

حفظ ارزشهای دین واجب تر است

حفظ ارزشها ولایت محوری ست

پیروی کردن ز امر رهبری ست

با ریاءِ عده ای بی هویت

حفظ ارزشها ندارد سنخیت

مردم ما واقعاً در صحنه اند

حاضر و آماده در هر صحنه اند

بُرهه ای که آرزوی اشقیاست

طرد مردم از تمام صحنه هاست

با دفاع از حفظ ارزشها ی دین

دشمن دین می شود نقش زمین

الغرض پایان شعرم یک کلام

با ولایت تا شهادت والسلام

۱ نظر ۰۶ مهر ۹۴ ، ۰۹:۵۴

السلام ای رهبر آزادگان

السلام ای نائب صاحب زمان

ای که داری در دلم خانه علی

کوری چشمان بیگانه علی

با تو در عالم سرافرازم علی

ایده هایت بال پروازم علی

ای خمینی را یگانه یادگار

ای برای هر بسیجی افتخار

هدیه از سوی شهیدانی علی

تو زلالی مثل بارانی علی

افتخارم در رکابت بودن است

در جوارت راه حق پیمودن است

از تو یک لحظه جدایی خفّتم

با توام چون زیر چتر رحمتم

این منم سرباز سینه چاک تو

گوشِ جان دادم به نطق پاک تو

یک اشارت گر کنی غوغا کنم

لب کنی تر محشری برپا کنم

با تو مکر از اشعری کی می خورم؟

من بسیجی ام ز عشق تو پُرم

عکس تو گُل کرده در باغ دلم

نذر چشمانت سرِ نا قابلم

رهبرا سردار و دلدارم تویی

آن که بر گِردش گرفتارم تویی

با توام تا آنکه زهرا مادرت

خادمم سازد مرا در محضرت

وای از آن ساعت که آهت بشنوم

دیگر از مرز جنون رد می شوم

آری این دلبر زنسل آن ولی ست

اسم و رسمش هم چنان مولا علی ست

هرکه دارد کینه او دشمن است

روبرو  با خشم طوفان من است

نه، علی تنها نمانده در میان

نه، ندارم من مرام کوفیان

تا علی باشد به نخلستان جان

چاهِ بغضش می شوم من هر زمان

گر مگوهایش به ما افشا شود

باز مشق کربلا انشا شود

یک اشارت از علی برما شود

بی تأمل باز عاشورا شود

نه مرام کوفه در ما مانده است

نه علی در صحنه تنها مانده است


۰ نظر ۰۳ مهر ۹۴ ، ۱۴:۲۴

حالا که دشمن هر دقیقه در کمین است

هنگامة بیداری اهل یقین است

آن عده ای با عزتِ روی زمین اند

که از تبار مؤمنین و صالحین اند

اکنون زمان انقلاب ایدة ماست

گاه عروج بینش فهمیدة ماست

فصل اثر بخشی خاک و ریشة ماست

وقت شکوفا گشتن اندیشة ماست

ما از تبار و ایل عاشق پیشگانیم

جان برکفان نائب صاحب زمانیم

یک لحظه ای چشم از ولی ما برنداریم

دستِ حمایت از علی ما برنداریم

این ادعا تا بی نهایت باور ماست

سیّد علی آقای ما و رهبر ماست

در امتحان فتنه هر دم سر فرازیم

بر قلة آزادگی در احتزازیم

امر ولی با روح و جان ما عجین است

فرمان او با امر مهدی هم قرین است

ما با اطاعت از علی در بیکرانیم

با بینش و علم و بصیرت جاودانیم

شوق شهادت در رکابش آرزومان

دلبسته اش هرلحظه بودن آبرومان

الگوی ما و افتخار ما به این است

پیر و مراد و مقتدای صالحین است

چون فاطمه در حفظ مولا جانثاریم

ما طاقت غم خوردن او را نداریم

هرگز نیاید آن زمانی که بشینیم

چشمان مولا را شبی گریان ببینیم

ما و جدایی از ولی هرگز هرگز

یک لحظه دوری از علی هرگز هرگز

سر پیچی از امر ولی، هیهات هیهات

آزردن قلب علی، هیهات هیهات

در سینه هامان می تپد عشق ولایت

در فطرت ما کرده عشق او سرایت

این عهد ما تا وقت مردن با امام است

حرف بسیجی با ولایت یک کلام است

خونی که در رگهای ما جاری و ساریست

سرمایة جانبازیِ ما وقت یاریست

۰ نظر ۳۱ شهریور ۹۴ ، ۱۶:۱۹

بار دیگر به لبم نجوایی ­ست

و در اعماق دلم بلوایی ­ست

سینه ام بار دگرغمبار است

ماندنم بین قفس دشوار است

ایها الناس اگر هوشیارید

گر به سر شوق شهادت دارید

باید از دل دو دلی بیرون کرد

باید این دیده و دل مجنون کرد

باید این نفس میان خون کرد

ز سخن کاست عمل افزون کرد

این بها را به بهانه ندهند

زاغ را ذوق ترانه ندهند

این لیاقت هنری ممتاز است

فاش گویم گونه ای اعجاز است

این هنر لازمه اش یک چیز است

از تعلق زدگی پرهیز است

این هنر عشق و عمل می خواهد

طالب بِه ز عسل می خواهد

ولی افسوس عجب دغدغه ­­ای ست

بر زبان من و ما لقلقه ­­ای ست

تا به کی جای صداقت حرف است؟

همچو کبکی سرمان در برف است

ما گرفتار به کنج قفسیم

منقلب از تبعات هوسیم

تا هوس­های زمین در دل ماست

این مصیبت­کده هم منزل ماست

عاشقان درب شهادت باز است

روح ما خسته تر از پرواز است

هرزه در ریشه ما روئیده­ست

تبر همّت­ مان پوسیده ست

ما به سر درد تساهل داریم

مشکل و فقر تکامل داریم

روزمان تیره تر از تاریک است

غافلانیم و سحر نزدیک است

ما به دل عزم جنون می­خواهیم

انقلابی به درون می­خواهیم

ما ز عرشیم بِه از خورشیدیم

یادمان رفت که در تبعیدیم

ما به تن روح دعا می­خواهیم

ما دلی با شهدا می­خواهیم

تا به کی شب زده و متروکیم

به خود و سایه خود مشکوکیم

باید این سر به خطر اندازیم

جانمان را به شرر اندازیم

در خزانیم، و ماندن پوچ است

بهترین رسم پرستو کوچ است

۳ نظر ۲۸ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۲۵