بی مَثَل بود و نظیرش هم نبود...
روزگاری مردی از جنس خدا
مردی از نسل علیِ مرتضی
پا در این دهر پر از بلوا گذاشت
چهرهای نورانی و پُرخنده داشت
از طفولیت دلی سرزنده داشت
باطنی از نور حق تابنده داشت
تاج سر بود و به هر دل جای داشت
زندگیاش را بهپای دین گذاشت
گفتههایش بیبدیل و ناب بود
بهر حفظ مردمش بیتاب بود
سینهاش آکنده از آلام بود
آرزویش عزّت اسلام بود
با درایت بود و الحق باخدا
مقتدر بود و به دور از ادعا
آمد و با همّت ربّانی اش
دلربا شد با رخ نورانیاش
وصف او تا هرکجا اعجاز کرد
چشم هر جویای حق را باز کرد
خانهاش چون معبد شاهان نبود
زرق و برق دنیوی در آن نبود
بی مَثَل بود و نظیرش هم نبود
ذرّهای وابستهی عالم نبود
گرچه دائم بر لبانش خنده بود
همچو تیغی گفتهاش بُرّنده بود
پاک بود و خالی از ناخالصی
شیر بود و خالی از دلواپسی
آگه و سرزنده و بیدار بود
دشمن هوشیار استکبار بود
او امین مردم و دلسوز بود
زاهد شب بود و شیر روز بود
حق چنان رعنا و پاکش کرده بود
عالمی را سینه چاکش کرده بود
خالصانه آبرویش را گذاشت
باغبان بود و هزاران لاله داشت
لالههایش عاشقش مستانه وار
بهر جان دادن برایش بیقرار
ابلهان ناگه که حملهور شدند
لالههای باغ او پرپر شدند
لالهها پرپر شدند و باغبان
خونِ دل خورد از شعار این و آن
الغَرَض در نیمهی خرداد ماه
بزم ما شد خانهی هجران و آه
حق به روی مرد حق در باز کرد
با ضمیری مطمئن پرواز کرد
مرد حق رفت و عزادارش شدیم
خال لب رفت و گرفتارش شدیم
تا خمینی عارفانه دیده بست
کثرتی از عهد و پیمانها شکست
عدّهای آهنگ اهریمن زدند
طعنهها بر رهبر میهن زدند
دینفروشان ظاهراً با دین شدند
مدعی مکتب و آیین شدند
عالمان بیعمل عامل شدند
ظاهراً یک خادم قابل شدند
سادهلوحان عارف و عابد شدند
یکشبه صاحب دل و زاهد شدند
الغَرَض دانی هماکنون درد چیست؟
فرقِ بین مرد و یک نامرد چیست؟
ضعف ما همره نبودن با ولی ست
مشکل ما غفلت از حرف علی ست
تا علی داری سری و سروری
سر مکن خم پیش پای اشعری
تا علی داری، چه باکی از ضرر
با علی تو در امانی از شرر
با علی باش و مشو از او جدا
تا ظهور نور مصباح الهدی