رسم وصل

پایگاه رسمی اشعار و آثار شاعر و ذاکر اهل بیت(ع) وحید قاسمیان

رسم وصل

پایگاه رسمی اشعار و آثار شاعر و ذاکر اهل بیت(ع) وحید قاسمیان

۳ مطلب با موضوع «مثنوی ها :: شهدا» ثبت شده است

خُفتیم به گهواره شب افتادیم

از اسب نه از اصل، عجب افتادیم

این است عذاب خواب غلفت آور

از قافله انگار عقب افتادیم

 

افسوس هی افسوس شهادت خوردیم

هر روز فقط حرص سعادت خوردیم

ای ننگ به این زندگی تکراری

بدجور، بد از بازی عادت خوردیم

 

شرّیم به اندیشه شرر باید زد

یکبار به سر فکر خطر باید زد

این نفس که ما را به زمین کوبیده ست

از ریش نه از ریشه تبر باید زده

 

دیروز پر از شوق پریدن بودیم

آن روح که در جسم دمیدن بودیم

سرمست، سبکبال و سبک تن بودیم

افسوس که نزدیکِ رسیدن بودیم

 

ای کاش شبی به سیم آخر بزنیم

در رقص، قفس شکسته و پر بزنیم

برخیز زمین دایره ای از مین است

ای کاش شبی دوباره معبر بزنیم

 

اعزام و صفوف شب شکن یادت هست؟

از خونِ جوانان وطن یادت هست؟

از کوچه و پس کوچه ی این آبادی

رفتند چو آهوی خُتن یادت هست؟

 

عیّارترینهای محل ها رفتند

آن مرد ترین مرد عمل ها رفتند

دیدی چه خرامان ز غبار اسپند

مدهوش از آغوش و بغل ها رفتند

 

رفتند عجب روی ادا را بردند

انگار که از نای صدا را بردند

خفتیم در آغوش عدم، حرف، ادا

رفتند از این شهر خدا را بردند

 

ای کاش زمان به آن زمان بر می گشت

بر جسم مریض کوچه جان بر می گشت

بابای شهیدی که از آبادی رفت

با تک پسرش از آسمان بر می گشت

 

ای کاش مرام شهدا برگردد

از عرش امام شهدا برگردد

ای کاش که آقای سفر کرده ی ما

همراهِ تمام شهدا برگردد

۰ نظر ۰۴ خرداد ۰۳ ، ۲۳:۲۹

بار دیگر از شهادت گفته ام

از حماسه از رشادت گفته ام

از شعور و سرفرازی گفته ام

از شُکوه عشق بازی گفته ام

از صداقت از حقایق گفته ام

قصه ی صدها شقایق گفته ام

گفته ام از مردی و مردانگی

از هزاران غیرت و آزادگی

از سلحشوری یاران شهید

گفته ام شعری که می باید شنید

آنچه در این شعر موزون من است

غصه های این دل خون من است

یاد آن ایام و آن دوران بخیر

یاد یکّه تازیِ یاران  بخیر

یاد ایثار و رشادت ها بخیر

یاد خونین شهادت ها بخیر

یاد اعزام بسیجی ها بخیر

یاد اشک مادران ما بخیر

زنده بادا تا ابد پیکارشان

زنده بادا همت و ایثارشان

زنده بادا تا ابد اعجازشان

تا ابد پاینده آن پروازشان

یاد کلهر یاد احسانی نژاد

در دل ما تا ابد پاینده باد

الغرض جایی درون سینه ام

مانده بغضی از غم دیرینه ام

تا به کی باید نگفت و غصه خورد

همچو کبکی سر به زیر برف بُرد

تا کجا باید حقایق را ندید

هجرت مردان عاشق را ندید

شهر ما روزی هوای جنگ داشت

در خودش شور و نوای جنگ داشت

شهر ما روزی پر از پروانه بود

شهر ما اینگونه کی ویرانه بود

کی خیانت بود و تزویر و ریا

کی جفا بود و جفا بود و جفا

روزی اینجا در فضای شهر ما

در میان خانه ها و کوچه ها

بوی اسپند و گلاب و بوی عود

از تن هر خسته ای غم می ربود

روزی اینجا این همه بلوا نبود

شهر ما آلودة مُد ها نبود

روز شب در خانه هامان غم نبود

غیرت و مردانگی ها کم نبود

فقر فرهنگی چنین بی حد نبود

کبر و صد رنگی چنین بی حد نبود

آن زمان دل با عمل دمساز بود

عشق و یکرنگی طنین انداز بود

الغرض بی غلّ و غش  واویلتا

از نفاق و فتنه اش واویلتا

عده ای سرگرمِ در دنیا شدند

عده ای پژمرده از غم ها شدند

حُب دنیا بر دل و جان ها نشست

حرمت نان و نمک در هم شکست

عده ای هم دست اهریمن شدند

ظاهراً دلسوز این میهن شدند

آنچه این خسته کند نجوا کنون

در دل باشد که می آید برون

شیوه مردانگی آزادگی ست

مرد حق بودن بسی در سادگی ست

از چه در اینجا خیانت بی حد است

این کجا اسلام ناب احمد است

عده ای با نام دین سر می بُرند

نان مردم  می بُرند و می خورند

عده ای محتاج نان و روزی اند

عده ای دنبال مال اندوزی اند

عده ای دیوانة پست و مقام

عده ای هم دشمن خط امام

عده ای با دین تجارت می کنند

روز و شب بی وقفه غارت می کنند

این چه نوع آئین مردم داری است

این کدامین شیوه همیاری است

حیدری بودن کجا این گونه است

تا به کی باید ز مردم دیده بست

از علی هر دم زدن دم بی عمل

همچو زنبوری بود پاک از عسل

شرط دینداری اطاعت کردن است

از علی خالص حمایت کردن است

تحت فرمان ولی بودن چه شد

خادم و یار علی بودن چه شد

پیشی از رهبر گرفتن غفلت است

این جفا بر عزّت یک ملت است

مردمی بودن مرام مهدوی ست

این چنین بودن پیام رهبری ست

اینک این برهه که عصر آخر است

حفظ ارزشهای دین واجب تر است

حفظ ارزشها ولایت محوری ست

پیروی کردن ز امر رهبری ست

با ریاءِ عده ای بی هویت

حفظ ارزشها ندارد سنخیت

مردم ما واقعاً در صحنه اند

حاضر و آماده در هر صحنه اند

بُرهه ای که آرزوی اشقیاست

طرد مردم از تمام صحنه هاست

با دفاع از حفظ ارزشها ی دین

دشمن دین می شود نقش زمین

الغرض پایان شعرم یک کلام

با ولایت تا شهادت والسلام

۱ نظر ۰۶ مهر ۹۴ ، ۰۹:۵۴

بار دیگر به لبم نجوایی ­ست

و در اعماق دلم بلوایی ­ست

سینه ام بار دگرغمبار است

ماندنم بین قفس دشوار است

ایها الناس اگر هوشیارید

گر به سر شوق شهادت دارید

باید از دل دو دلی بیرون کرد

باید این دیده و دل مجنون کرد

باید این نفس میان خون کرد

ز سخن کاست عمل افزون کرد

این بها را به بهانه ندهند

زاغ را ذوق ترانه ندهند

این لیاقت هنری ممتاز است

فاش گویم گونه ای اعجاز است

این هنر لازمه اش یک چیز است

از تعلق زدگی پرهیز است

این هنر عشق و عمل می خواهد

طالب بِه ز عسل می خواهد

ولی افسوس عجب دغدغه ­­ای ست

بر زبان من و ما لقلقه ­­ای ست

تا به کی جای صداقت حرف است؟

همچو کبکی سرمان در برف است

ما گرفتار به کنج قفسیم

منقلب از تبعات هوسیم

تا هوس­های زمین در دل ماست

این مصیبت­کده هم منزل ماست

عاشقان درب شهادت باز است

روح ما خسته تر از پرواز است

هرزه در ریشه ما روئیده­ست

تبر همّت­ مان پوسیده ست

ما به سر درد تساهل داریم

مشکل و فقر تکامل داریم

روزمان تیره تر از تاریک است

غافلانیم و سحر نزدیک است

ما به دل عزم جنون می­خواهیم

انقلابی به درون می­خواهیم

ما ز عرشیم بِه از خورشیدیم

یادمان رفت که در تبعیدیم

ما به تن روح دعا می­خواهیم

ما دلی با شهدا می­خواهیم

تا به کی شب زده و متروکیم

به خود و سایه خود مشکوکیم

باید این سر به خطر اندازیم

جانمان را به شرر اندازیم

در خزانیم، و ماندن پوچ است

بهترین رسم پرستو کوچ است

۳ نظر ۲۸ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۲۵