رسم وصل

پایگاه رسمی اشعار و آثار شاعر و ذاکر اهل بیت(ع) وحید قاسمیان

رسم وصل

پایگاه رسمی اشعار و آثار شاعر و ذاکر اهل بیت(ع) وحید قاسمیان

۴ مطلب با موضوع «امام زمان(عج)» ثبت شده است


کجایی عاشقِ دل‌خسته‌ی ما

بیا سویم تو ای دل‌بسته‌ی ما

جدا شو از گناه و روسیاهی

مکن آلوده خود با هر گناهی

گریزان شو ز دستِ بازی دهر

مرو در منجلاب غفلت شهر

بپرهیز از حرام و مالِ ناپاک

که روزی می‌روی بی‌توشه در خاک

یکی کن با دلت چشم و زبانت

مکن صرفِ ریاکاری توانت

بیا و تشنه‌ی دیدار ما باش

بیا و عاشق بیدار ما باش

بیا مردانه کاری کن برایم

کمی شب‌زنده‌داری کن برایم

مخور بیهوده حرص مال دنیا

مرو دائم پی امیال دنیا

بیا پایان بده دل‌مردگی را

بیا حس کن تو طعم زندگی را

عزیزم این طریق بندگی نیست

چنین راهی که راه زندگی نیست

مرو چون بوته با هر باد هر جا

مزن در جای خود پیوسته در جا

بیا با من که دلدار تو هستم

بیا مشتاق دیدار تو هستم

تبِ امیال دنیا را رها کن

بیا خود را برای ما سوا کن

 بیا توبه کن از کردار خامت

بپرهیز از گناهِ صبح و شامت

مسوزان عمر خود در آتش جهل

به نفس خود مگیر آخر چنین سهل

بیا تا غرقِ در نورت نمایم

بیا تا از گنه دورت نمایم

بیا اغیار ما از دل برون کن

بیا مجنون‌صفت عزم جنون کن

بیا ثابت کن از یاران مایی

بیا ثابت کن از شیطان جدایی

عمل کن آن‌همه حرفی که گفتی

بیا جبران کن آن شب‌ها که خُفتی

بیا سُستی خود را ریشه کن کن

لباس زهد و تقوا را به تن کن

بیا صرف‌نظر از تیرگی کن

بیا و عاشقانه زندگی کن

۰ نظر ۰۸ شهریور ۹۵ ، ۱۷:۰۸

گر تو بذر معرفت می کاشتی

گل فراوان تر به باغت داشتی

گر ز می پیمانه ات دیدی تهی

جستجو کن در خودت، مشکل تویی

حاصل بدحالی و جهل تو بود

گر میان کاسه ات چیزی نبود

من به تو دادم مقام و منزلت

تو به ما کردی جفا بی معرفت

باعث دوریِ تو از ما تویی

غافل از ما غرقِ در دنیا تویی

آنچنان هم حُجره ای با معصیت

خود بگو آیا تو داری هویت؟

گر نباشد غفلت و صد رنگی ات

چاره سازم دوری و دل تنگی ات

رنگ ما شو تا که رنگینت کنم

جلوه در اندیشه و دینت کنم

تا به کی بیهوده حیرانی بیا

سوی آبادی ز ویرانی بیا

توبه کن، پخته، دلِ خامت کنم

پیش خود آورده آرامت کنم

ای که هستی تشنه تا آیی برم

من برای دیدنت تشنه ترم

۰ نظر ۲۹ خرداد ۹۵ ، ۱۰:۴۵

آقا به قدمهای توانمند تو سوگند

چون پنبه شود پیش رهت کوه دماوند

با رجعت بهتر ز عسل گونه ات آقا

سر ریز شود کوزة آب دهن قند

آن روز همان لحظة سخت انتخاب است

از بین شما و هوس و همسر و فرزند

سرباز تو آن است که شد مرد سپاهت

بی شرط و شروط و وقفه و حیله و ترفند

پس وعدة ما زلزلة زمزمه ات که

چون پنبه شود پیش رهت کوه دماوند

۱ نظر ۰۶ مهر ۹۴ ، ۱۴:۱۴

از خیل عاشقانیم ما را تو می شناسی

مست از تو مهربانیم ما را تو می شناسی

نادیده مبتلا و دلبسته و اسیرت

در آخر الزمانیم ما را تو می شناسی

از ما نشد میسّر از تو به حق رسیدیم

همواره هو کشانیم مارا تو می شناسی

پیری به روحمان نیست تا تو امام مایی

سرزنده و جوانیم مارا تو می شناسی

ما را عدم محال است زیرا به فضل ساقی

باقی و جاودانیم ما را تو می شناسی

چیزی به گُردة ما جز یوق عشقتان نیست

خسته ز این و آنیم مارا تو می شناسی

هر لحظه گر بخواهی با یک اشاره آقا

در خون تپیدگانیم ما را تو می شناسی

ما در امان چشمت خُسران نمی پذیریم

در لطف بیکرانیم ما را تو می شناسی

در امتحان دنیا گر تو رنجی از ما

محشر ز شیعیانیم ما را تو می شناسی


۰ نظر ۰۲ مهر ۹۴ ، ۱۵:۵۴