ای کاش که ایمان به کمی نان نفروشیم
جان داده ولی غیرت و وجدان نفروشیم
تا زوزه کشید از وسط معرکه گرگی
دشت و علف و گله و چوپان نفروشیم
کفر آمده در مأذنه ی منطق برخی
غیرت برود از دل اگر جان نفروشیم
با خونِ جگر در وطن آرام گرفتیم
سخت آمده این امنیت آسان نفروشیم
در معرکه بازارِ مه آلوده ی فتنه
جز دُرّ بصریت درِ دکّان نفروشیم
از آتش و آشوب و تهاجم نهراسیم
خون داده ولی خشت به دونان نفروشیم
با خون شهیدان شده افراشته پرچم
یک لحظه لوا را سر میدان نفروشیم
ما را هوسِ گندم ری خام نسازد
ولله که سالار شهیدان نفروشیم
تاریخ شود شاهدمان در همه ادوار
اینجا نشود کوفه و قرآن نفروشیم
ما مرد جهادیم، نه اهل و زر و دینار
یک موی علی را به زرستان نفروشیم